گنده دهن. آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهه: گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی. از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ. سوزنی. زنخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار. سوزنی
گنده دهن. آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهه: گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی. از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ. سوزنی. زنخ چو پشت پلنگ و نغوله چون دم سگ چو شیر گنده دهان سهمناک چون کفتار. سوزنی
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان: جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان. فردوسی. گشاده زبان و جوانیت هست سخن گفتن پهلوانیت هست. فردوسی. سخن گفت مرد گشاده زبان جهاندار شد زآن سخن بدگمان. فردوسی. شکر او گویدی جهان شب و روز همچو ما باشد ار گشاده زبان. فرخی. رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان: جوانی بیامد گشاده زبان سخن گفتن خوب و طبع روان. فردوسی. گشاده زبان و جوانیت هست سخن گفتن پهلوانیت هست. فردوسی. سخن گفت مرد گشاده زبان جهاندار شد زآن سخن بدگمان. فردوسی. شکر او گویدی جهان شب و روز همچو ما باشد ار گشاده زبان. فرخی. رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
آنکه در کاری تعلل ورزد. (فرهنگ فارسی معین). - گشاده میان بودن از خدمت، در خدمت تعلل کردن. کوتاهی کردن در خدمت: اگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو نه بسته بودم پیش مخالف تو کمر. فرخی
آنکه در کاری تعلل ورزد. (فرهنگ فارسی معین). - گشاده میان بودن از خدمت، در خدمت تعلل کردن. کوتاهی کردن در خدمت: اگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو نه بسته بودم پیش مخالف تو کمر. فرخی
آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود، دارای سعۀ صدر: زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست. فردوسی
آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود، دارای سعۀ صدر: زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست. فردوسی